-
واقعن که!!!
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 02:44
عجب دنیای عجیبیست تا فریاد نکشی به سویت باز نمیگردندتا گریه نکنی نوازشت نمی کنندتا مریض نشوی برایت گل نمی آورندتا اخم نکنی دستت را نمیگیرن تا نمیری برایت گریه نمیکنند واقعن عجیبه ولی چرا به چه قیمتی ؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 01:54
سلام به دوستای خوبم شرمنده نمیتونم زیاد بهتون سر بزنم این روزا گرفتاریم زیاده زیاد نمیتونم بیام وبلاگ از تمام دوستانی که تا این مدت منو همراهی کردن و میکنن ممنوم ایشالله سر فرصت به همتون سر میزنم این وبلاگ متعلق به خودتون قدمتون بالای چشام دوره ارزانیست ... شرف اینجا ارزان ... تن عریان ارزان ... آبرو قیمت یک تکه نان...
-
امان از دست ما ادمها
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 02:44
آنچه بر سرمان می آید و ما به عنوان دردهای زندگی از آن یاد می کنیم شاید هدیه ای باشد از خدا که بعدها هدیه بودنش به اثبات می رسد اما چه می شود کرد که ذاتمان را با نالیدن آغاز کرده ایم از همان هنگام تولد!!!!
-
خداجون فقط تو را دارم و بس
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 15:29
خدا جون من میدونم منو میخوای میدونم دوسم داری خوب میدونم مهرت بایان نداره میدونی دلم کرفته وبیمار شده؟ میتونم شفا بخوام ؟میتونم دوا بخوام؟ ... میتونم مهرت و بیکران بخوام میخوام بازم زاری کنم ناله و فریاد بزنم بکم خداجون دوستت دارم خداجون به ماه و خورشید وزمین سوکند میخورم که من تو را دوستت دارم خدا جون خیلی بدم که...
-
سرنوشت
شنبه 24 مهرماه سال 1389 02:46
میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر مونده یه مرداب پیر توی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیرازهمه دنیا جدا داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پاهام من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم آرزو داشتم برم تا به دریا برسم شب را آتیش بزنم تا به فردا برسم اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر اما از بخت سیاه...
-
یه شب خوب
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 11:55
دیشب با ابجی خانوم رفتیم مغامول هوس کردیم با پیاده بریم گوش شیطون کر نزدیک خونمونه وای خدای من چقدر شلوغ بود مغامارتش که دیگه نگو انگار مواد غذایی را مجانی میدادن ما هم به بدبختی یه چیزهایی خریدیم و رفتیم طبقه بالا دخملا رو بردیم سوار اسباب بازی کردیم خودمون هم یه دوری زدیم خولاصه این شکم به غارو غور افتاد وامان نداد...
-
دلتنگی
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 12:26
اینروزا اصلا حوصله اپ کردن ندارم یه خورده دلگیرم .دلگیرم از بعضیها ولی عیبی نداره میدونم خودش هم درگیر زندگی و کار هستش بیخیال همه چی خودم هم دسه کمی از دوستم ندارم همش درگیر زندگی و کارهای خونه هی بشور بساب و جمع کن دیگه کلافه شدم اصلا حوصله فکر کردن هم ندارم ین روزها نه مجالی برای دلتنگی دارم و نه حوصله اش را ولی...
-
فرشته
جمعه 16 مهرماه سال 1389 13:37
این محاله این فقط یه اشتباس عشق من پاکه مثل فرشته هاس عشق من اهل زمین نیست میدونم عشق من هدیه ای از سوی خداست عشق من بگو که اشتباه شده بگو اون تو نیستی با یکی دیگه تو که اهل بی وفایی نبودی بگو که چشام داره دروغ میگه این محاله من که باور ندارم مگه میشه اون تو باشی نمیشه من دارم از غصه دیونه میشم همه وجود من پر از غمه...
-
سهم من
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 15:06
هر کسی سهم خودش را طلبید سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود ولی نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود! سهم من چیست مگر؟ یک پاسخ پاسخ یک حسرت! سهم من کوچک بود قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگیها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند اره شد حسرت یک دیدار
-
سکوت میکنم خدایا
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 15:17
خدایا! سکوت می کنم چون هرچه که بخواهم حق من نیست. خدایا! سکوت می کنم چون هرچه که می کنم کار من نیست. خدایا! سکوت می کنم چون هرچه که دارم از من نیست. .خدا یا !سکوت میکنم چون خودت بودی که عشق را درقلبم کاشتی خدایا!سکوت تنها راه حلی هستش که برام مونده پس به خاطر خودت هم که شده سکوت میکنم سکوت سکوت سکوت خدایا من ماندم و...
-
به نظر شما شهر هرت کجان؟
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 15:39
شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر رو می شناسن شهر هرت جایی است که همه بدهستند مگر اینکه خلافش ثابت بشه شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند شهر هرت جایی است که درختا علل اصلی ترافیک اند و بریده...
-
عاشقتم اوستا کریم
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 18:14
امروز میخوام از خدا بگم از مهربونیاش از بخشیدناش از خود خدا.از اونی که ما کمتراز مهربونیاش مینویسیم کمتر ازش یاد میکنم اخه چرا باید همش تو وبمون از خودمون بنویسیم از مشکلاتمون از عشقمون و.......مگه چی ازمون کم میشه یه خورده از این اوستا کریم که خیلی هم دوستش داریم بنویسیم باور کن قلمم از نوشتن صفات خوبش و مهربونیش...
-
اینم از جمعه این هفته ی ما
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 10:42
جمعه با اقای همسر اینا رفتیم اتلانتیک و دریا حسابی خوش گذشت خیلی شلوغ بود همین که پامو گذاشتم اونجا به یاد دوستم اوفتادم که با هم اومده بدیم واون روز روفراموش نمیکنم یاده فریبا جان ؟ولی اون روز که رفتیم با هم اون اکواریوم رو دیدیم و عکس انداختیم ورودیش مجانی بود ولی اینسری گفتن:نفری ۲۵درهم اینقد خندیدم به اقای همسر...
-
صبوری کن تحمل کن
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 15:10
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق، و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست ! چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره ی امید کنی و خود در تنهایی و سکوت ، با چشم های خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و خموش و بی صدا...
-
شب و دریا
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 16:11
دیشب به اقای همسر گفتم پاشو بریم دریا هم یه هوای میخوریم هم بچه ها رو میبریم دریا اخه از ایران مهمون برام اومده بود خلاصه بساط دریا رو چیدیمو به خواهر و دایی جون هم گفتم اومدن همه با هم رفتیم حدود ساعت ۹ شب بود خیلی شلوغ بود انگار هر چی فلیپینی بود اونجا جمع شده بودن دختر و پسر قاطی داشتن واسه خودشون حال میکردن بچه ها...
-
عشق کجا بود!؟دیگه عشقی نمونده
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 16:28
ان کس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد.رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه میرفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان میکردم می گوید دوستم دارد ولی افسوس که هوسی بیش نبود و بس دوستم نداشت اما میگفت یه عالمه دوستم داره .می خواست بره اما میگفت همیشه با من میمونه.حرفهای خوب میزد اما پر از...
-
گلم تولدت مبارک
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 02:32
امشب میخوام به کسی که خیلی دوسش دارم وبه این نتیجه رسیدم که نمیشه اونو با تمام دنیاعوض کرد تبریک بگم به اونی که با تمام وجودش برای ارامش ما تلاش میکنه به اونی که شب روز از راحتی و اسایش خودش میگذره حتی میشه گفت ۲شیفت کار میکنه تا به قول خودش به زندگیش برسه چون دلش نمیخواد دستش و پیش هیچ کس وناکسی دراز کنه درسته یه...
-
نفرین
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 19:19
بیشتر از آنچه تصور کنی خیانت دیده ام و بیشتر از آنکه باور کنی دلم را شکسته اند اما تو نه خیانت کردی نه دلم را شکستی تو جگرم را آتش زدی زبانم میگوید به امید روزی که: روزگارت سیاه تر از پر کلاغ تیره تر از غروب و غمگین تر از دم جدایی باشد اما دلم می گوید به امید روزی که آشیانت بالاتر از آشیان عقاب چشم انداز نگاهت زیباتر...
-
اینم اونی که قولشو داداه بودم خبرم کنین رمز رو میدم بهتون
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 11:43
-
خداحافظ عشق من
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 02:24
آنجلا دختر جوان ۲۵ ساله زیبا بدون اینکه اجازه بده گریه جلو حرفش و بگیره یه بار دیگه این بار خیلی محکم حرفش و تکرار کرد - جورج تمام شد…. دیگه همه چیز بین ما تموم شد میخوام اینو بفهمی و از امروز دیگه مزاحم من نشی…… جورج همانطور که نوشیدنیش رومزه مزه میکرد با ناراحتی پرسیدآخه چرا؟؟؟! باور کن من دوستت دارم…… آنجلا پوز خند...
-
دلم تنگه خدایا
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 03:56
بعضی روزا ادم حسابی دلش واسه دوستش یا کسی که دوسش داری تنگ میشه باورتون میشه حتی ادم دلش واسه خودش هم تنگ میشه الان که نشسته بودم دیدم اهنگ جهان از تلوزیون پخش میشه کلی اشک ریختم اها دیگه صدایی مثل جهان محاله یه بار دیگه بشنویم خیلی اهنگاشو دوست داشتم باهاش کلی خاطره خوب دارم امشب دلم واسه یه دوست خوب که خیلی هم دوسش...
-
رمضان و شب نشینی
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 03:56
باورتون میشه از وقتی رمضون اومده شبا اصلا خواب ندارم همش تا ۶صبح بیدارم ساعت ۳ سحری خوردنو بعدش هم قران خودنو اخر هم یه سری به نت و وبلاگ و فیس بوک اخه به این زودی که صبح نمیشه تا اذون بگه میشه ۴/۳۰ نمازو میخونمو باز باید صبر کنم تا ۶ بشه داروی دخملمو بدم اخه ۱۰ساله دارو تشنج مصرف میکنه از تو پنجره که خیابونو نگاه...
-
شب و من
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 14:34
شب را دوست دارم ! چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند .چون انتها را نمی بینم .تا برای رسیدن به آن اشتیا قی نداشته باشم شب را دوست دارم چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند شب را دوست دارم : چرا که اولین بار تو را در شب یافتم
-
دلم تنکه براش
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 21:55
دلم برای خدا تنک شده ولی قدرت توصیفشو از من گرفته به گمانم گناه سنگینی مرتکب شدم که حتی نمیتونم بنویسم که دارم از دوریش چی میکشم اگه خدا به این مجازات قانع میشه من حرفی ندارم خدا یا امشب دلم خیلی کرفته ولی بعضیها اصلا درکت نمیکنن فقط جشام میخواد بباره نمیدونم جه بنویسم خدا یا خودت یه کاری کن نمیدونم دردم جیه فکر میکنم...
-
یادش بخیر
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 18:15
یه روزی ادم به دنیا میاد و یه روزی هم مثل همین روزا از دنیا میره چند روزه حالم خوب نیست همش تو فکر عمو بودم اخه مریض بود هر شب کابوس و خوابهای بد میدیدم تا اینکه یکشبه ساعت ۷قبل افطار خبر درگذشت عمو که از ته دل دوسش داشتم و بهم دادن اینقد براش دعا میکردم که زود حالش خوب بشه ولی اجل امانش نداد اخه شنیدم هر کی مهربونتره...
-
رمضان ماه رحمت و ببخش
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 14:31
دیشب که اول ماه رمضون بود همش پشت سر هم اس ام اس میومد برام خدا رو شکر که اس ام اس از ایران به اینجا باز شد همش هم تبریک ماه رمضان بود بعضیهاش واقعا خنده دار بود ولی حقیقت و میگفت کلی خندیدم چند تاشو براتون مینویسم خلاصه تا ۳ بامداد نشستیم و بعد خوابیدم دعا دعا میکردم نماز صبح خواب نمونم خدا رو شکر بیدار شدم از اون به...
-
امان از دست شیطان
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 14:18
دیروز که از تو خیابون رد میشدم دیدم یه گوشه خیابون شلوغه وبساطی پهنه و مردم دارن واسه خریدنش دعوا میکنن تعجب کردم رفتم جلو دیدم بله خودشه شیطان .بساط تهمت .خیانت.بدگویی. دروغ .ریا و زنا و.....پهن کرده و مردم دارن ازش استقبال میکنن گفتم اخه چرا چرا داری با فروختن اینا مردم را به گناه وادار میکنی گفت:من کسی را مجبور...
-
حرف دل نویسنده
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 12:34
دستانم می لرزد حس نوشتن و خط خطی کردن وتایپ کردن ندارد نمیدانم چرا !نمیداند از غم بنویسد یا از شادی از دلتنگی یا ازخستگی دلی که در این دنیا از دست همه چی و همه کس رنجور وبیمار شده هر کاری میکنم قلمم با شاد نوشتن موافقت نمیکنه خدا یا کاری کن که از این خستگی و که هیچکی فکرشو نمیکنه بیرون بیام بعضی وقتا فکر میکنم خدا منو...
-
من اومدم
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 17:55
بازم سلام من اومدم خیلی دلم براتون تنگ شده بود دیروز عصر باز وطنم و مامان و بابا و همه را تنها گذاشتم اومدم جاتون خالی حسابی خوش گذشت از وقتی رفتم همش عروسی حتی یه شب هم بیکار نبودیم همش بحث چه بپوشیمو چکار کنیمو چه رنگی بهتره و چه لباسی بیشتر بهمون میادو خلاصه سرتونو درد نیارم اخلاق خانومها که دستتونه ولی خدا روشکر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 تیرماه سال 1389 01:34
اینم عکس داداش شهرام که عروسیش بود قول دادم عکسشو بذارم براتون امشبم خونمونه با داداش میثم حسابی خوش میگذره